سيد طاها سيد طاها ، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

دنياى زيباى سيد طاها

يادداشت هاى مامان

بسم الله الرحمن الرحيم سلااااام ، سللاااام به طاها جان، امانت خدا...  خداروشكر احوالاتت خوبه..  پسر عزيزمان، نميدونم كى و كجا، ولى منتظر روزى هستم كه خودت يادداشت هاى منو بخونى ... تصور اينكه يه روزى براى خودت مردى شدى و اين نوشته هارو ميخونى منو به وجد مياره...ًنميدونم تصوير ذهنى من از تو با واقعيت چقدر نزديكه ولى خب تصورت ميكنم ، تصور روزى كه يه " مرد واقعى " شدى ...  اين روزها هم مشغول گذران كودكى خودت هستى، وقتهايى كه به رفتارهاى كودكانه ات نگاه ميكنم درسهاى قشنگى ميگيرم و ميبينم كه دنياى كودكى خيلى خيلى خيلى زيباتر و خالص تر و پاك تر و با صفاتر از دنياى آدم بزرگ هاست، آدم بزرگ هايى كه هركدوم غرق...
15 مرداد 1395

بازى با يخ

بسم الله الرحمن الرحيم از يخ بازى هم تقريبا خوشت اومد،اسباب بازى هاتو هم گذاشتيم تو آب و بعد هم فريزر گذاشتيم تا يكم يخ بزنه، هدفم اين بود ببينى آب و بزاريم تو فريزر يخ ميزنه، البته اميدوارم متوجه شده باشى   ...
10 مرداد 1395

رنگ بازى

بسم الله الرحمن الرحيم اينم از شاهكار هنرى امروزت، كلى رنگ بازى كرديم ، آخرش هم همه رنگها رو قاطى پاتى كردى و گفتى ميخوام احوى بشه( به قهوه اى ميگى احوى) اون عكس اول هم نقاشى با جاى پاى خودته كه اونو هم أحوى كردى ...
6 مرداد 1395

بازى جديد

بسم الله الرحمن الرحيم اين بازى رو هم امروز باهم درست كرديم، هرروز ميگى بازى جديد بده ديگه، منم امروز گفتم بيا بازى جديد درست كنيم ...
4 مرداد 1395

طبيعت گردى

بسم الله الرحمن الرحيم وقتايى كه ميريم گردش سعى ميكنم هرچى برات جالبه نشونت بدم اين عكسا هم مربوط به امام زاده داوود هست،عكس دوم  گلهاى بيابونى بود كه خيلى نرم بود و دست بهشون ميزدى تو هوا پخش ميشدن و خوشت اومد ازشون، عكس سوم هم كه واضحه دوست داشتى به گوسفند برى و دست بزنى،عكس چهارم مربوط ميشه به يه  جايى كه قبلا كندو عسل بود و همونطور كه تو عكس ميبينى كلى زنبور جمع شده بودن اونجا و چون نزديك دره بود ديگه اجازه نداديم نزديك تر برى، عكس پنجم هم به خاطر شما از ماشين پياده شديم تا خر رو از نزديك ببينى، عكس اخر هم يه روز داشتيم باهم ميرفتيم جايى كه سر راه چشمت به اون جوجه گنجشك افتاد و گفتى ميخواى بهش دست ب...
3 مرداد 1395

فرش شستن

بسم الله الرحمن الرحيم قاليچه اتاقت و كثيف كرده بودى و امروز با هم شستيم، البته بيشتر براى شما بازى شلپ شلپ تو آب و كف شد... ...
3 مرداد 1395

يادداشت هاى مامان

بسم الله الرحمن الرحيم سلام طاها جون، ماشاءالله صحبت كردنات خيلى بامزه شده، بعضى وقتا كه به خودت فشار ميارى و جملات و كنار هم قرار ميدى تا منظورتو بفهمونى دلم ميخواد غرق بوسه ات كنم.... يا وقتايى كه با مادر اينا هستيم بعضى كلمات و تركى ميگى بعضيارو فارسى خيلى برام جالبه، هركدوم و راحت تر باشى اونو ميگى، به من و بابا و بزرگترها ميگى شما و حواست هست كه نگى تو( آفرين پسر با ادبم)   يا اينكه اجازه ميگيرى براى بعضى از كارهات و ميگى اجازه بده اين كارو و انجام بدم ديگه...  وارد مرحله اى شدى كه خيلى بيشتر روى حرفهاى من و بابا و چيزهايى كه بهت ياد ميديم فكر ميكنى و تمركز ميكتى مثلا ميريم بيرون سوال ميپرسى پليس كو؟ ماشين پليس كو...
2 مرداد 1395