یک سال بعد...
بسم الله الرحمن الرحیم سلاااام به پسرهای گل و شیرین نمیدونم چرا امروز هوس کردم بیام بعد یک سال به اینجا سر بزنم، الحمدالله، یک سال با همه سختی ها و فراز و نشیب ها به سلامتی گذشت... الان که مینویسم هم تو و هم داداش کوچولوی یک ساله ات لالا کردین، صبح کلاس قرآن بودی و با دوستات بازی کردی و یکمی هم سرما خوردی و خسته ای، تا گفتم طاهاجون برو بخواب، رفتی خوابیدی هوا عالیه، پاییز شده و بالاخره بعد کلی خشکسالی بارون اومده، شاید بارون و هوای پاییزی یه دلیلی بود برای اینکه من یاد اینجا بیفتم، نوشته قبلی هم مال ۱۵ مهر سال پیشه، به هر حال از خدای بزررررگ ومهررررربونمون ممنونم که دسته گلایی مثل شماهارو به ما داد، با همه سختی ها و مسئول...