خوش اومدى طاها جان!
بسم الله الرحمن الرحيم
پا به پای کودکی هایم بیا
کفش هایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز کن
باز هم با خنده ات إعجاز كن
پا بکوب و لج کن و راضی نشو
با کسی جز عشق همبازی نشو
بچه های کوچه را هم کن خبر
عاقلی را یک شب از یادت ببر
مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زيباى ما
غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های کودکی پایان نداشت
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟
رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟
رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟
آسمان باورت مهتابی است ؟
هرکجایی شعر باران را بخوان
ساده باش و باز هم کودک بمان
باز باران با ترانه ، گریه کن !
کودکی تو ، کودکانه گریه کن!
ای رفیق روز های گرم و سرد
سادگی هایم به سویم باز گرد!
...............………………………………
پ ن:
اين شعر تقديم به تو و دنياى زيباى كودكانه ات
هروقت اين شعر رو ميخونم أشك تو چشمام جمع ميشه
ان شاء الله كه بتونم مادر خوبى باشم
اينجا از لحظاتى مينويسم كه توانسته ام برايت مادرى كنم، مادرى كه ميداند نيازهاى فرزندش چيست و در جهت رفع آنها برمى آيد، يكى از أساسي ترين نياز هايت هم بازى كردن است، ان شاء الله اينجا اوقاتى را كه به بازى و شادى گذشت هم ثبت ميشود، اميدوارم بعدها با ديدن اين لحظات و احيانا يادآورى برخى از خاطراتت لبخند بر لبانت بنشيند و خوشحال باشى كه در كودكى واقعا كودكى كردى و طعم خوش بازيها و شاديها را چشيدى.... اميدوارم كاستى هايم رآهم ببخشى و خودت جبران كنى
دوستدار تو مامان