روزانه هايت(٥)
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام بر پسر خوبم
خداروشكر ميكنم بابت سلامتى ات، اين روزها هم با همه بالا و پايين شدن هاى خلق و خويت ميگذرد و ان شاء الله كه آينده خوب و زيبا و روشنى خواهى داشت
مادر شدن خواه ناخواه همراه است از عشق، محبت،دلسوزى، نگرانى...هرچه ميزان فهم و دركت بيشتر ميشود كار ما هم سخت تر ميشود، اين روزها عشقت بازى كردن، به خصوص بازى با بچه ها و مهمانى رفتنو مهمان آمدن است، گاهى هم كه حوصله ات سر مي رود ميگويى مامانى، دايى.... يعنى يا بريم خونه مامانى و يا اونا بيان، با دايى ات هم سر به سر ميگذارى و ميگويى دايى عييييييييي( على)..بابا هم به شوخى ميگويد وقتى ميرى خونه مامانى دايى رو اذيت كن، و تو هم كاملا به حرفش گوش ميدهى، خاله ات هم واقعا تو را دوست دارد و هروقت تو را ميبيند خوشحال ميشود و تحويلت ميگيرد...
راستى حدودا ده رنگ را ميشناسى، آبى، سبز ، قرمز، نارنجى، زرد، بنفش، سياه، سفيد، صورتى، طوسى ، و از اين ده رنگ نام شش رنگ را ميتوانم بگويى (ابى، سبز، زرد، نارنجى،سياه،طوسى) ، از ١ تا ٤ را هم ميتوانم بشمارى...
غذاهايت را هم اكثر مواقع ترجيح ميدهى خودت بخورى و نميگذارى من دهانت كنم
اين روزها علاوه بر كارهاى معمولى خانه ، خانه تكانى هم اضافه شد و كمتر توانستم باهات بازى كنم، فقط خداروشكر كه خانه تكانى سالى يك بار است!!!!
راستى كمى بيرون رفتن باهات سخت شده، به خصوص رد شدن از كنار سوپرى ها و مغازه هاى اسباب بازى فروشى براى خودش پروژه ايست....
پسر گلم ميدانى كه در محيط مجازى نميتوانم همه چيز را بنويسم، حرفهاى زيادى برايت دارم كه در دفتر خاطرات مينويسم، ان شاء الله كه روزى برسد كه خودت خواننده خاطرات زيباى زندگى ات باشى و زندگى ات سراسر لبريز از نگاه خدا باشد و عاشق باشى... عاشق معبودى كه نعماتش را از بندگانش دريغ نميكند....