سيد طاها سيد طاها ، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

دنياى زيباى سيد طاها

باغ گياه شناسى

  يكى از سالم ترين و بهترين بازيها بازي در دل طبيعته ، يه روز با بابايى و پدر و مادر رفتيم باغ گياه شناسى اونقدر اونجا بازى كردى كه وقتى برگشتيم خانه از ساعت شيش بعد از ظهر تا فردايش خوابيدى،البته همه مان خسته و كوفته شده بوديم، چون آنجا حسابى مارو دنبال خودت كشوندى و حتى يه بار افتادى تو آب و خدا رحم كرد سرت به جايى نخورد، فقط مجبور شديم لباسهايت را خشك كنيم و دوباره تنت كنيم... طبيعت فوق العاده زيبا و دلنشينى داشت و ان شاء الله قرار شد بابايى باز هم مارا ببرد باغ گياه شناسى آنقدر بزرگ بود كه نشد دفعه اول همه جايش را ببينيم تصاوير بالا مربوط به آنجاست...   ...
26 مهر 1394

نقاشى

بسم الله الرحمن الرحيم ٩٤/٧/٢٥ يه كاغذ بزرگ و چسبوندم به ديوار و يه بسته مداد شمعى كه قبلا خالت بهت هديه داده بود و دادم بهت و با همديگه نقاشى كشيديم، خيلى خوشت اومد، البته خودمم خوشم اومد مدل ديواريش ريسك داشت ، ممكن بود از صفحه بزنى بيرون و بكشى به ديوار، براى همين  بعدش مدل نشستنى رو امتحان كرديم، راحت تر هم بود  خيلى مهمه كه بازى اى كه مورد علاقه ات هست رو پيدا كنم،چون وقتى از يه بازى خوشت نمياد حوصلت سر ميره و لذت نميبرى،هربچه اى يه سليقه اى داره و بازيهاى مورد علاقه بچه ها باهم فرق داره مثلا از حبوبات بازى خيلى خوشت نمياد و بيشتر پخش و پلا ميكنى و ميزارى ميرى ولى از آب بازى و ماشين بازى و تا اندا...
25 مهر 1394

آبرنگ

بسم الله الرحمن الرحيم آبرنگ و گذاشتم جلوت با چندتا كاغذ و چندظرف آب تا رنگهاى مختلف رو بتونى توليد كنى، ولى زود بود واسه سنت، بايد مواظب ميبودم تا آبهاى رنگى رو نخورى يه موقع راه خوبيه براى شناخت رنگها آخر سر هم همه رنگها رو باهم قاطى كردى ...
24 مهر 1394

گل بازى

  بسم الله الرحمن الرحيم امروز با گل سفال باهات گل بازى كردم، اولاش از اينكه دستت گلى بشه بدت ميومد ولى كم كم خوشت اومد يه بازى خيلى مفيد براى رشد خلاقيت .………….………………………………… پ ن : براى اولين بار بعد از اينكه از دستشويى اومدى شلوارتو خودت پوشيدى، بدون كمك من، (دو سالگى) وقتى ميخوايم بريم بيرون كفشهاتو هم سعى ميكنى خودت بپوشى  ...
24 مهر 1394

روزانه هايت

بسم الله الرحمن الرحيم از ساعت ٦صبح بيدار ميشوى،مانند كارمندى كه نگران است ديرش شود  گاهى بابايى با بيدار شدنت بيدار ميشود و متوجه ميشود وقت رفتن به سركار است صبح ها حوصله چندانى هم ندارى و گاهى آنقدر ريز ريز ريز مامان مامان ميگويى كه حرصم ميگيرد، منظورت هم اين است كه من سرحال نيستم تو چرا چهره ات درهم است و نميخندى؟؟؟ و من هم شاكى ام كه چرا الان بيدار شدى خب يكى دو ساعت بيشتر ميخوابيدى از روز قبل بايد براى سرگرم كردن فردايت برنامه ريزى كنم، با ديدن تى وى انهم در ساعات طولانى مخالفم، نگران كودكى ات ميشوم اگر بخواهى دائم پاى تى وى باشى، پس بازى و شيطنتت چه ميشود؟ دو عدد ماهى قرمز از عيد داريم و برايم جالب است زير دست شك...
22 مهر 1394

تولد سيد طاها

بسم الله الرحمن الرحيم سلام سلام به طاها جون  ديروز به سلامتى تولد دو سالگى ات بود  خداروشكر به خير و خوبى و خوشى بود و شاديهاى كودكانه تو و خستگى بعدش همه در ذهن و فكرم ثبت شد و دو سال از روزهاى مادرانه ام با خوبى و بدى سپرى شد، از خداى مهربان به خاطر وجود همسرم و تو ممنونم، طاهاى عزيزم دوسال است كه طعم مادر بودن را به من چشانده اى  ان شاء الله هميشه جسم و روحت سلامت و دلت با نشاط و عاقبتت بخير باشد.آمين يا رب العالمين. ...
17 مهر 1394

حساسيت هاى نو

بسم الله الرحمن الرحيم سلام طاها جون جديدا به يه مسايلى حساسيت نشون ميدى كه برام جالبه، مثلا وقتى من يا بابا يى بى حوصله  جوابتو ميديم يا صدامونو بلند ميكنيم سريع اعتراض ميكنى و بعد شروع ميكنى با لبات چندبار اداى بوس بوس كردن رو درميارى، اين يعنى بيا آشتى كنيم و باهم خوب بشيم يا مثلا رو وسايلاى من و بابا هم حساس شدى مثلا عينك و گوشى بابا رو ببينى ميرى ميدى بهش و ميگى بااااباااا، و اگه بگم بده به من نميدى، همينطور تبلت من دست بابا باشه ازش ميگيرى و ميارى ميدى به من ميگى ماااامااااان  يكى ديگه از حساسيت هات به نوع صحبت كردن من و باباييه، متعجب ميشم كه چه خوب ميبنى و چه خوب درك ميكنى اگه نپسندى اعتراض ميكنى و ...
11 مهر 1394

خميربازى خونگى

اين خمير بازيارو برات درست كردم، البته تو ورز دادنش از بابا كمك گرفتم،  بوى خمير نون ميده و وقتى باهات بازى ميكنم از بوش حسابى لذت ميبرم اولش هوس ميكردى  بخورى و يكمم ميخوردى   ...
5 مهر 1394

بازيهاى امروز

بسم الله الرحمن الرحيم امروز باهم توپ بازى كرديم، من توپ و مينداختم و تو هم بدو بدو ميرفتى دنبالش و كلى ميخنديدى وسطاى بازى هم واسه اينكه از يكنواختى در بياد ميرفتم پشت در اتاق ها قايم ميشدم و يهو ميپريدم جلوت، كلى ذوق ميكردى و البته اولش جا ميخوردى بعد هم رفتيم باهمديگه حياط و جارو كرديم و يكم آب بازى، ولى ديگه من خسته شده بودم و تو هنوز انرژى داشتى بعضى وقتا واقعا ميمونم كه انرژيمو چطورى باهات وفق بدم كه قبل تو خسته نشم،  الانم دارى تى وى ميبينى، ولى دوست ندارم زياد بشينى پاى تلويزيون،تلويزيون هميشه هست و بزرگ كه شدى بالاخره خيلى از اوقاتت با تلويزيون پر خواهد شد، ولى كودكى ات تكرار نخواهد شد...   ...
5 مهر 1394